عبدالله بن زبیر (پژوهشکده باقرالعلوم)
عبدالله فرزند
زبیر بن عوام، از قبیلۀ
قریش و تیرۀ بنی هاشم بود. مادرش اسماء نام داشت و دختر خلیفۀ اول،
ابوبکر بود. نام ابوبکر (خلیفۀ اول) عبدالله بود و عبدالله بن زبیر در این باره میگفت: به مانند جدم نامگذاری شدم (نام ابوبکر «عبدالله بن عثمان» است.)
و کنیهام نیز به سبب
کنیۀ جدم، ابوبکر نام گرفت.
گفته شده عبدالله کنیۀ دیگری به نام ابوخبیب داشته است. (خبیب نام فرزند بزرگ عبدالله است.)
عبدالله بن زبیر اولین کودک از
مهاجران بود که در
شوال سال دوم هجری در
مدینه دیده به
جهان گشود و به همین خاطر مهاجران را خوشحال نمود.
در برخی
روایات نیز آمده است؛ هنگامی که مادر عبدالله به سوی مدینه میرفت، در قبا وضع حمل نمود و عبدالله تولد یافت. مادرش او را به نزد
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برد و رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را عبدالله نامیدند و تکهای
خرما را مضمضه نمودند و در دهان عبدالله نهادند.
عبدالله بن زبیر از
طایفۀ بنیاسد که کنیهاش ابوبکر بوده است. او
صحابی و
پسر صحابی است. مادرش اسماء ذات النطاقین
دختر ابوبکر بود.
در سال دوم از هجرت در
شهر مدینه متولد شد، او را اولین مولود
مسلمان در مدینه میدانند.
عبدالله از کسانی است که در اغلب حوادث دورۀ
خلافت عثمان بن عفان حضور داشته و از جملۀ افرادی است که از جانب عثمان مامور به نسخه برداری از
قرآن شد و در فتح افریقیه در شمال آفریقا شرکت داشت. وی در جریان محاصرۀ خانه عثمان همراه فرزندان
علی (علیهالسّلام) یعنی امام حسن و امام حسین (علیهالسّلام) و محمدبن طلحه و گروهی از
بنیهاشم مانع تعرض شورشیان به عثمان شد. وی بعد از
قتل عثمان از جمله افراد تاثیرگذار در
جنگ جمل بود و همو بود که
عایشه و پدرش، زبیر را به این اقدام تحریک میکرد. چنانچه در این قضیه اغلب نقش اول را به او میدهند. همین نکته از نقش فعال و تاثیر گذار او در واقعه جمل کافی است که وقتی عایشه در منطقه حواب با پارس کردن سگها بر هودج وی فرمایش
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به یاد آورد و خواست از درگیری و رویارویی با علی پرهیز کند، عبدالله به
دروغ با آوردن شاهد بر این که این مکان حواب نیست، مانع از برگشت عایشه شد.
ابن زبیر بعد از
شهادت حضرت علی (علیهالسّلام) از هر فرصت وسیلهای برای جمعآوری
مال و کسب وجهه و مقام استفاده نمود. وی بعد از
مرگ معاویه، مخفیانه وارد
مکه شد و در آنجا پناه گرفت و با اینکه مخالف یزید بود ولی اقدامی صورت نداد و یا حداقل با امام حسین (علیهالسّلام) جهت
مبارزه با دستگاه فسادانگیز امویان همراه نشد و وقتی امام حسین را به ماندن در مکه دعوت میکرد گفت: اگر تو در مکه بمانی من با تو به عنوان خلافت بیعت میکنم. ولی حضرت امام حسین (علیهالسّلام) فرمود: نمیخواهم حرمت مکه به خاطر من هتک شود، حاضرم یک وجب بیرون حرم کشته شوم ولی حرمت خانۀ حفظ شود. عبدالله، مکه را پناهگاه خود قرار داد و هر موقع برای سرکوب وی به مکه حمله میشد در کنار خانه کعبه پناه میگرفت و این امر باعث شد در مدت تسلط او سه مرتبه خانه خدا مورد تعرض قرار بگیرد. با اینکه ابن زبیر از ورود امام حسین (علیهالسّلام) به مکه اظهار خوشحالی میکرد ولی خارج شدن آن حضرت از مکه برای پسر زبیر خوشایندتر بود. چرا که با وجود فرزند
فاطمه (سلاماللهعلیهم) در مکه مردم رغبتی به
بیعت با این زبیر نشان نمیدادند. با شهادت امام حسین (علیهالسّلام) ابن زبیر زمینه را برای اجرای اهداف و سیاستهای خود فراهم دید و به
طمع خلافت مناطق وسیعی را تحت سیطره گرفت از سال ۶۱ ه. بعد از شهادت امام حسین (علیهالسّلام) و بیعت مردم با پسر زبیر تا سال ۷۳ ه. وی بر
حجاز و
عراق و
مصر و قسمتی از شرق اسلامی تسلط یافت. در حالی که قلمرو حکومت
بنیامیه تنها به شام و بخشی از مناطق دیگر محدود شده بود. لذا از سال ۶۱ تا سال ۷۳ هجری در سرزمینهای اسلامی عملاً دو
خلیفه حکم میراند.
ابن زبیر با کمک برادران و با استفاده از وضع جامعه که بر مخالفان یزید و امویان روز به روز افزون میشد، به حکومت رسید و در مدت حدود هشت سال حکومت، با بنیامیه،
مختار، و
خوارج درگیر
جنگ بود و از طرف دیگر بنیهاشم نیز حکومت وی را به رسمیت نشناخت. عمده هدف او بر پائی مجدد حاکمیت قرشی بر مبنای حکومت خلفای راشدین بود.
در باز شناسی عبدالله فرمایش حضرت علی (علیهالسّلام) کاملا گویاست: «زبیر همواره با ما
اهلبیت بود تا زمانی که پسر نامبارکش، عبدالله پدید آمد»
و نیز خود به عباس گفت: «من چهل سال است که بغض شما را در سینه پنهان کردهام».
روایت «هیچ کس بهتر از عبدالله بن زبیر
نماز نمیگذارد»؛ بیانگر توجه ابن زبیر به عبادات فردی بوده است.
عبدالله گاه هفت روز پیاپی
روزه میگرفت
و روزۀ
جمعه را به جمعۀ بعدی وصل مینمود.
روایتی مبنی بر اینکه عبدالله ده روز
روزه بوده است، هم وارد شده و همچنین گفته شده؛ عبدالله در
ماه رمضان، فقط در نیمۀ ماه
افطار میکرد.
سخنوری و
فصاحت از خصوصیات عبدالله بود. رنگش
سیاه بود و مویی در صورت نداشت.
پدرش زبیر به او میگفت؛ شبیهترین فرد به پدربزرگش ابوبکر است.
او از جمله نوجوانانی بود که با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مدینه
بیعت کردند.
عبدالله عمامهیی به رنگ مشکی به سر میکرد و یک
وجب یا کمتر از آن را پشت سر میانداخت.
در عین حال، عبدالله بن زبیر دارای
اخلاق نکوهیده بوده و انحراف عقیدتی نیز داشته است.
امام علی (علیهالسّلام) در وصف
انحراف عقیدتی عبدالله بن زبیر و نقش او در به انحراف کشاندن پدرش زبیر میفرمایند: زبیر همواره با ما
اهل بیت بود تا آنکه فرزند ناصالحش عبدالله بزرگ شد.
(
ابن قتیبه به جای عبدالله، بنوه (پسران) را ذکر کرده است.)
ابن ابی الحدید هم از قول امام علی (علیهالسّلام) نوشته است: زبیر همواره با ما بود تا اینکه فرزند شومش عبدالله بزرگ شد، .
عبدالله خود میگفت؛ چهل سال بغض اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را در سینۀ خود نهان کرده است.
او در دشمنی با آل پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تا آنجا پیش رفت که در خطبهها، از بردن نام مبارک پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خودداری کرد و دربارۀ علت این کار خود گفت؛ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) خویشان بدی دارد که هر گاه نام او برده شود، گردنهایشان را میکشند!
همچنین
ابن عبدالبر، از عبدالله بن زبیر به عنوان فردی که بسیار نماز میخواند، بسیار روزه میگرفت،
شجاع و دارای اصالت خانوادگی بود، یاد کرده است. در عین حال از نظر ابن عبدالبر، وجود رذائل اخلاقی؛ همچون؛
بخل، تنگ دستی در عطاء و
بخشش،
حسادت، بداخلاقی و زیاد بودن رفتارهای خلاف در عبدالله، مانع از صلاحیت او برای تصدی مقام
خلافت میشد. اخراج
محمد بن حنفیه و
تبعید عبدالله بن عباس از
مکه توسط عبدالله بن زبیر، از دیگر دلائل ابن عبدالبر برای عدم شایستگی ابن زبیر برای خلافت است.
معاویه نیز به هنگام
مرگ، ضمن
توصیه به فرزندش
یزید، او را از عبدالله برحذر داشت و با توصیف شخصیت ابن زبیر به یزید گفت: ابن زبیر کسی است که چون
شیر به کمین مینشیند و همچون
روباه برای تو به حیلهگری میپردازد و اگر امکان یافت، حمله میکند. اگر چنین کرد و تو به او دست یافتی، او را تکه تکه کن!
عبدالملک بن مروان نیز خصایصی؛ چون:
خودبینی، خودرایی و بخل را از خصوصیات وجودی عبدالله میدانست.
عبدالله بن زبیر دوازده
پسر به نامهای؛ ابوبکر، خبیب، حمزه، عباد، ثابت، هاشم، قیس، عروه، زبیر، عامر، موسی، بکر و چهار دختر به نامهای؛ ام حکیم، فاطمه، فاخته و رقیه داشت، که در مجموع از شش
زن او متولد شده بودند. عبدالله نام یکی دیگر از فرزندان او بود که از یکی از کنیزان ابن زبیر تولد یافت.
عبدالله بن زبیر هنگام محاصرۀ خانۀ
خلیفه سوم، به دستور عثمان مسئولیت برگزاری
نماز جماعت در خانۀ خلیفه را بر عهده داشت و در صحن
خانه به اقامۀ جماعت میپرداخت. او بر فراز
منبر مکه میگفت؛ با
شمشیر به
دفاع از خانۀ عثمان پرداخته و در حدود ده جراحت برداشته و
امید دارد که این کار بهترین عمل برای او باشد.
عبدالله به همراه تعدادی دیگر، در دفن عثمان حضور داشت.
وی در فتح
آفریقا نیز حضور داشت و خود خبر فتح را به اطلاع عثمان رساند.
عبدالله بن زبیر در
جنگ جمل، به همراه پدرش و در حزب
عایشه حضور داشت. عبدالله یک مرتبه مهار
شتر عایشه را در دست گرفت؛ اما به خاطر درگیری با
مالک اشتر مهار از دستش خارج شد. او به هنگام درگیری با مالک، از یارانش خواست تا او و مالک را با هم بکشند که به خاطر فرا رسیدن نفراتی از دو گروه، هر دو از هم جدا شدند.
عبدالله در روز جمل فرماندهی پیاده نظام سپاه جمل را بر عهده داشت.
او در این جنگ سی زخم برداشت و میگفت؛ هیچ روزی را مانند جمل ندیده است.
یکی از مهمترین نقش آفرینیهای عبدالله در جنگ جمل، آن بود که وقتی سپاه جمل به سوی
بصره حرکت کرد و به
حواب رسید، صدای پارس کردن سگهای حواب بلند شد. عایشه پس از آنکه مطلع شد، در منطقه حواب قرار گرفته است، خواست تا او را برگردانند. او میگفت از
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده است که ایشان زنانشان را از اینکه سگهای حواب بر آنان پارس کنند برحذر داشتند. اما عبدالله بن زبیر جلو آمد و به
دروغ به عایشه گفت که آنان حواب را اول
شب پشت سر گذاشتهاند. عبدالله سپس برای اثبات دروغ خود تعدادی از اعراب بیابانگرد را نزد عایشه آورد تا به دروغ
گواهی دهند که اینجا حواب نیست.
پیش از آغاز جنگ جمل هم که
امام علی (علیهالسّلام) زبیر را فراخواندند و سخن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را که فرموده بودند؛ «زبیر بر امام علی (علیهالسّلام)
ستم خواهد کرد»، به زبیر یادآوری نمودند، زبیر از کردۀ خود پشیمان شده، بازگشت و اعلام کرد که حاضر به جنگیدن نیست. اما فرزندش عبدالله او را متهم کرد که پدرش به خاطر
ترس از
جنگ کنار کشیده است. (پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: زبیر با امام علی (علیهالسّلام) خواهد جنگید، در حالی که نسبت به امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)
ظالم است.)
عبدالله بن زبیر قبل از خارج شدن
امام حسین (علیهالسّلام) از مکه به ایشان گفت: اگر میخواهی در مکه بمان و رهبری
قیام را بر عهده بگیر و بدان که ما در حق تو خیرخواهی کرده، یاریت مینماییم و با تو
بیعت میکنیم. امام در جواب او فرمودند: پدرم به من گفته است که در مکه، امیری است که
حرمت خانۀ خدا را میشکند و من نمیخواهم آن کس باشم. عبدالله بار دیگر گفت: اگر میخواهی اینجا بمان و این امر را به من واگذار کن و بدان که دستوراتت را اطاعت خواهیم کرد و نسبت به تو نافرمان نخواهیم بود. امام در پاسخ او فرمودند: این را نیز نمیخواهم.
در خبر دیگری آمده است؛ هنگام خروج امام حسین (علیهالسّلام) از مکه، عبدالله به دیدار ایشان آمد و گفت: اگر در مکه بمانی و سفیران و نمایندگان خود را به شهرها بفرستی و به شیعیانت در
عراق بنویسی که نزد تو آیند و هنگامی که
قدرت یافتی کارگزاران یزید را از مکه بیرون نمایی، من نیز تو را در این راه
کمک خواهم نمود. اگر میخواهی به
مشورت من عمل کنی، این کار را در همین جا (مکه) انجام ده، چرا که این مکان محل اجتماع مردم از نقاط مختلف است. این کار را انجام بده که به اذن
خداوند به انجام خواهد رسید و
امید آن را دارم که به خواستهات برسی.
البته عبدالله بن زبیر موافق حضور امام حسین (علیهالسّلام) در مکه نبود و حضور امام را مانع پیشبرد برنامههای خود میدانست. دلیل این مطلب هم این بود که عبدالله میدانست تا زمانی که امام در مکه حضور دارند اقبال عمومی از او نخواهد شد و منزلت و جایگاه امام در منظر مردم بزرگتر از اوست.
معاویه در سال ۵۰ ه. ق به مدینه رفت و
عبدالله بن جعفر،
عبدالله بن عباس،
عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر را نزد خود خواند و به آنان گفت: من پیر شدهام و نزدیک است که از این
دنیا رخت بربندم و قصد آن دارم که
یزید را به جای خود به
خلافت منصوب کنم. معاویه پس از سخنان خود، نظر این چهار نفر را در مورد جانشینی یزید خواستار شد. در این میان عبدالله بن زبیر به معاویه گفت: خلافت تنها از آن
قریش است، چرا که آنان دارای اعمالی پسندیده، پدرانی شریف و فرزندانی کریماند. او با یادآوری حضور افرادی چون
ابن عباس و عبدالله بن جعفر و حتی خودش، و بیان اینکه
امام علی (علیهالسّلام) حسنین (علیهالسّلام) را بر جای گذاشتهاند، از معاویه خواست تقوای الهی را پیشه کند و از در
انصاف وارد شود. (منظور عبدالله بن زبیر این است که: افراد ذکر شده شایستگی خلافت را دارند و با بودن آنها نوبت به یزید نمیرسد و معاویه باید یکی از آنان را به عنوان جانشین خود برای خلافت انتخاب نماید. .)
همچنین در نقلی دیگر آمده است؛ معاویه پیش از
مرگ نامهای به حاکم
کوفه نوشت و از او خواست برای یزید از مردم بیعت بگیرد. مردم مخالفت کردند و ابن زبیر از جمله کسانی بود که به شدت با این مساله مخالفت کرد.
معاویه ناگزیر به مدینه آمد تا خود برای یزید از مردم بیعت بگیرد و جایگاه او را به عنوان جانشین خود مستحکم نماید. معاویه به همین منظور مجلسی ترتیب داد و بزرگان مدینه را برای حضور در جلسه
دعوت کرد. اما خواستۀ او عملی نشد و برخی از بزرگان مدینه با قصد معاویه به مخالفت برخاستند. در میان مخالفتهای بزرگان مدینه، عبدالله بن زبیر نیز به پا خاست و مخالفت خود را با جانشینی یزید اعلام نمود. عبدالله از معاویه خواست از تعیین یزید به جانشینی برای خود پرهیز کند و به او گفت: به روش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) عمل کن و مردم را
آزاد بگذار تا خود خلیفه شان را انتخاب نمایند! در غیر این صورت همچون ابوبکر خلیفهای از قریش برای آنان مشخص نما و یا همچون
عمر شورایی تشکیل بده و کار تعیین خلیفه را به آنان بسپار!
یزید بن معاویه، پس از به
قدرت رسیدن، از حاکم مدینه (ولید) خواست تا از حسین بن علی (علیهالسّلام) ، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن جعفر برای او بیعت بگیرد.
نمایندۀ حاکم مدینه شامگاه به درب خانۀ عبدالله رفت و او را برای
بیعت با یزید فراخواند. عبدالله از بیعت شبانه خودداری کرد و این مساله را به فردای آن روز موکول نمود. با فرا رسیدن
صبح، عبدالله مخالفت خود را به منظور بیعت با یزید بن معاویه ابراز داشت و اعلام کرد: یزید فرد شایستهای برای تصدی مقام خلافت نیست. عبدالله پس از اعلام نظر خود، شبانگاه
مدینه را به قصد
مکه ترک نمود
و با ورود به مکه، خود را عائذ الله (پناه برندۀ به حرم) نامید.
در
روایت ابن قتیبه نیز آمده است؛ یزید بن معاویه شخصی را به همراه ده نگهبان همراه کرد و از او خواست نزد عبدالله بن زبیر رفته و از او بیعت بگیرد و یا او را دستگیر کرده و نزد یزید ببرد. آن شخص نزد عبدالله رفت؛ ولی نه موفق شد از او بیعت بگیرد و نه او را دستگیر نماید.
بار دیگر، یزید ده تن از بزرگان
شام را برای راضی کردن ابن زبیر به نزد او فرستاد؛ ولی آنان هم کاری از پیش نبردند.
عبدالله همچنان در مکه اقامت داشت تا اینکه امام حسین (علیهالسّلام) مکه را به قصد
عراق ترک کردند. پس از خروج امام، عبدالله بن زبیر تحریکات خود بر علیه حکومت اموی را آغاز کرد.
(
خلیفة بن خیاط در این باره مینویسد، هنگامی که یزید متوجه شد مردم مکه به بیعت با ابن زبیر تمایل بیشتری دارند تا او، به عبدالله پیشنهاد کرد در صورت بیعت،
حکومت حجاز یا هر منطقۀ دیگری را به ابن زبیر یا خاندان او واگذار خواهد کرد. اما عبدالله باز هم نپذیرفت. یزید هم خشمگین شد و
سوگند خورد بیعت عبدالله را نمیپذیرد تا اینکه او را در غل و زنجیر ببیند.
)
در مورد علت آغاز قیام عبدالله بن زبیر آمده است؛ هنگامی که امام حسین (علیهالسّلام) در
کربلا به
شهادت رسیدند، عبدالله بن زبیر در مکه و در میان مردم به پا خاست و در مورد شهادت امام حسین (علیهالسّلام) و
خیانت کوفیان این چنین سخن گفت: همانا مردم
عراق جز عدهای کم، مردمی فاجراند و کوفیان بدترین مردم عراقاند. آنان حسین (علیهالسّلام) را به عراق فراخواندند تا او را یاری نمایند و به
حکومت خود برگزینند؛ اما هنگامی که نزد آنان رفت، بر او شوریدند و به او گفتند: یا دستت را در دستان ما بگذار تا تو را نزد
ابن زیاد بن سمیه ببریم تا حکمش را در مورد تو اجرا نماید و یا اینکه مهیای
جنگ شو!
به
خدا سوگند حسین (علیهالسّلام) میدانست که او و یارانش در مقابل دشمن اندکند. هر چند
خداوند کسی را در مورد کشته شدنش آگاه نگردانیده است؛ اما بدانید که او
مرگ با
عزت را بر حیات با
ذلت ترجیح داد. خداوند حسین (علیهالسّلام) را
رحمت کند و
قاتل او را خوار نماید. به جانم سوگند؛ در مخالفت و
عصیان این مردم نسبت به حسین (علیهالسّلام) عبرتی است که کسی به آنها
اعتماد نکند و به یاری آنها دل نبندد. با کشته شدن حسین (علیهالسّلام) چگونه میتوان به این مردم اعتماد نمود و سخنشان را باور کرد و عهد و پیمانی را از آنان پذیرفت؟ نه! آنان لیاقت این امر را ندارند.
عبدالله در ادامۀ سخنانش به فضیلتهای سیدالشهداء (علیهالسّلام) اشاره نمود و با مقایسۀ امام با یزید و
طعنه به این حاکم
فاسد اموی، گفت: به خدا حسین (علیهالسّلام) کسی بود که در
شب، بسیار
نماز میخواند و در روز بسیار
روزه میگرفت. او بیش از همه شایستگی حکومت داشت، چرا که دینداری و فضائلش از همگان بیشتر بود. به خدا سوگند حسین (علیهالسّلام) به جای
قرآن به
غنا روی نمیآورد، آواز را جایگزین گریۀ از ترس خدا نمینمود، در عوض روزه داری
شراب نمینوشید و به جای آنکه
ذکر خدا گوید به دنبال شراب نمیرفت.
با شنیدن این سخنان، یاران عبدالله به خروش آمدند و از او خواستند تا قیام خود را آغاز نماید.
یزید نیز با شنیدن اخبار مکه و تحرکات عبدالله بن زبیر، و همچنین دعوت مخفیانه و جمع آوری نیرو توسط ابن زبیر، خشمگین شد و
قسم یاد نمود که عبدالله بن زبیر را به زنجیر خواهد کشید.
با آغاز قیام عبدالله بن زبیر در مکه، وی مانع اقامۀ امامت
حارث بن خالد، که
پیش نماز مسجدالحرام بود، شد. هنگامی که این خبر به یزید بن معاویه رسید، به
عمرو بن سعید که
حکومت مدینه را در دست داشت، دستور داد سپاهی را به سوی عبدالله بن زبیر اعزام کند. حاکم مدینه نیز، عمرو بن زبیر را که با برادرش عبدالله دشمنی داشت، به
جنگ ابن زبیر فرستاد. هنگامی که سپاه عمرو به منطقۀ
ابطح («ابطح» منطقهای است در اطراف مکه، که فاصله اش با مکه و
منی برابر است.)
رسید، وی پیکی را به سوی عبدالله فرستاد و او را قسم داد تا غلی به گردن خود بیاندازد که آن غل دیده نشود (یزید پس از آنکه عبدالله بن زبیر از
بیعت با او خودداری کرد، قسم یاد کرده بود که عبدالله را در غل و زنجیر ببیند.)
و به این وسیله حرمت خانۀ خدا نگاه داشته شده و کسی کشته نشود. اما عبدالله به سخن عمرو توجهی نکرد. در نهایت سپاه عمرو بن زبیر با سپاه عبدالله در منطقۀ «
ذی طوی» («ذی طوی» نام منطقهای است در نزدیکی مکه.)
درگیر شدند و در این جنگ سپاه عمرو بن زبیر شکست خود و عمرو به
اسارت درآمد. عبدالله، عمرو را به
زندان برد و او را با
تازیانه مورد ضرب و شتم قرار داد که در نهایت عمرو جان خود را در زندان از دست داد. (علت اینکه عبدالله، عمرو را با تازیانه زد و محبوس کرد، این بود که پس از نصب عمرو بن سعید به حکومت مدینه، او عمرو بن زبیر که سابقۀ دشمنی با برادرش عبدالله را داشت، فرماندۀ نگهبانان کرد و عمرو بن زبیر هر کسی را که طرفدار عبدالله بن زبیر بود گرفت و
شلاق زد. از جملۀ افرادی که توسط عمرو بن زبیر شلاق زده شدند، عبارت بودند از:
منذر بن زبیر و پسرش محمد، و عبدالرحمان بن اسود و عثمان بن عبدالله بن حکیم بن حزام و حبیب بن عبدالله بن زبیر و محمد بن عمار بن یاسر و....)
(
ابن قتیبه در علت اعزام سپاه از مدینه به مکه مینویسد: عمرو بن سعید از عبدالله بن زبیر خواست به مدینه و به حضور او برود، اما عبدالله مخالفت کرد و این مساله باعث جنگ شد.)
با وقوع قیام
حره علیه حکومت اموی، یزید سپاهی را به فرماندهی
مسلم بن عقبه به سوی مدینه فرستاد. سپاه
شام پس از سرکوبی قیام مردم مدینه و به بار آوردن فاجعهای دردناک در
جهان اسلام، این شهر را به قصد
مکه و برای سرکوبی شورش عبدالله بن زبیر ترک کرد. مسلم بن عقبه که فرماندهی نیروهای شامی را بر عهده داشت، در
راه مرد و
حصین بن نمیر به جای او فرماندهی سپاه شام را بر عهده گرفت.
سپاه شام به مکه رسید و این شهر را در
محرم سال ۶۴ ه. ق محاصره کرد و به محاصره خود ادامه داد. در این جنگ سپاه حصین بن نمیر شهر مکه را با منجنیق مورد هدف قرار داد که این امر موجب تخریب قسمتهایی از
خانه خدا شد.
همچنین در طول جنگ، خانۀ خدا دچار آتش سوزی شد و پارچههای آن به طور کامل در
آتش سوخت.
محاصرۀ مکه ادامه داشت تا اینکه خبر
مرگ یزید بن معاویه به مکه رسید.
با رسیدن این خبر، حصین بن نمیر به عبدالله پیشنهاد کرد، همراه او به شام برود تا برای عبدالله
بیعت بگیرد؛ اما این پیشنهاد مورد قبول عبدالله بن زبیر واقع نشد و سپاه شام به ناچار مکه را به قصد شام ترک کرد.
مرگ یزید بن معاویه و بیعت مردم مکه با عبدالله بن زبیر در سال ۶۴ ه. ق به عنوان خلیفه، باعث شد تا
حجاز،
یمن،
عراق و
خراسان تحت سلطۀ عبدالله قرار گیرد و به جز عدهای از مردم شام، همگی با او بیعت کردند.
بر همین اساس عبدالله شروع به تعیین کارگزارانی برای نقاط مختلف نمود. ابن زبیر افرادی؛ چون:
مصعب بن زبیر،
حارث بن عبدالله،
عبدالله بن مطیع،
عبدالرحمن بن عتبه و
ضحاک بن قیس را به ترتیب به حکومت شهرهای؛
مدینه،
بصره،
کوفه،
مصر و
شام منصوب نمود. او دو نفر را نیز به عنوان حاکم یمن و خراسان انتخاب کرد.
عبدالله، مصعب را ابتدا به حکومت بصره منصوب کرد، ولی پس از آنکه
مختار را از حکومت کوفه عزل کرد، کوفه را نیز به بصره ملحق نمود و این دو شهر همزمان تحت حکومت مصعب قرار گرفت.
از سوی دیگر، انتخاب ضحاک بن قیس به عنوان حاکم شام، مورد قبول مردم شام و بزرگان
بنی امیه واقع نشد و آنان
مروان بن حکم را به عنوان حاکم خود برگزیدند. این مساله موجب درگیری میان طرفداران ضحاک و مروان شد و باعث کشته شدن ضحاک در جنگ مرج راهط («مرج راهط» نام منطقهای است در اطراف
دمشق .)
گردید.
عبدالله پس از بیعت، کارگزاران یزید را از مکه و مدینه اخراج کرد.
اعلام خبر
مرگ یزید، سپاه شام را که به منظور مقابله با عبدالله بن زبیر به مکه آمده بود، به شام بازگرداند. با بازگشت سپاه شام، عرصه برای عبدالله بن زبیر که مردم را برای
بیعت با خود دعوت میکرد، خالی شد و مردم با او به عنوان خلافت بیعت کردند و او را امیرالمؤمنین نامیدند.
در این میان،
خوارج که از ابتدا گمان میکردند با عبدالله بن زبیر همفکر و هم عقیده هستند، از او جدا شدند. حقیقت آن بود که عبدالله بن زبیر در ابتدا نظر خوارج را برای همراهی با خود جلب نمود. خوارج هنگامی که عبدالله بن زبیر قیام نمود، بر مبنای
جهاد در
راه خدا و یا
دفاع از
کعبه، تصمیم گرفتند با او همراهی کنند و وقتی نظر عبدالله را در این مورد خواستار شدند، عبدالله اعلام کرد که با آنان هم عقیده است. با پایان یافتن محاصرۀ مکه و بازگشت سپاه شام، خوارج در، صحت همراهیشان با عبدالله بن زبیر به
شک افتادند. آنان نزد عبدالله رفتند تا ببینند نظر وی در مورد
عثمان چیست؟ (خوارج دوستداران عثمان را دشمن و دشمنان عثمان را دوست خود میدانستند و اگر میفهمیدند که ابن زبیر از دوستداران عثمان است نمیتوانستند به همراهی شان با او ادامه دهند.)
عبدالله ابراز داشت که با عثمان موافق بوده و او را در
دنیا و
آخرت دوست دارد و همچنین دوست دوستان او و دشمن دشمنان اوست! با این سخن، خوارج به اشتباه خود در حمایت از ابن زبیر پی بردند و از او جدا شدند.
مختار بن ابی عبیده ثقفی در سال ۶۴ ه. ق وارد مکه شد و به نزد عبدالله بن زبیر رفت و خواستار بیعت با ابن زبیر شد. مختار عبدالله را
دعوت به
قیام کرد و از او خواست تا دعوت خود را آغاز کند. اما پاسخ مثبتی از جانب عبدالله بن زبیر دریافت نکرد و به مدت یک سال ابن زبیر را ترک کرد.
مختار پس از یک سال دوباره به حضور عبدالله بن زبیر رفت. این بار مختار به عبدالله بن زبیر گفت؛ با او بیعت خواهد کرد به شرط آنکه عبدالله بدون
مشورت با او کارها را انجام ندهد، از اولین کسانی باشد که اجازه ورود به آنان میدهد و هنگامی که به
قدرت رسید بهترین پست حکومتی را به او خواهد داد. عبدالله بن زبیر نیز با توجه به این شرایط با مختار بیعت نمود.
مختار در
جنگ با سپاه
حصین بن نمیر به مکه آمد و در این جنگ
رشادت زیادی از خود نشان داد.
مختار تا پایان جنگ در مکه بود و مدتی پس از رسیدن خبر
مرگ یزید از عبدالله جدا شد. او مکه را ترک کرد
و به کوفه رفت
و مردم را به سوی
محمد بن حنفیه دعوت میکرد.
(در مورد جدا شدن مختار از عبدالله بن زبیر دو قول وجود دارد. یک قول آن است که مختار پس از آنکه دریافت، عبدالله شخصیت پاک و درستی ندارد از او جدا شد.
قول دیگر نیز آن است که مختار از جانب عبدالله بن زبیر برای به دست گرفتن حکومت کوفه راهی این شهر شده است. )
(با توجه به مطالبی که در ادامه ذکر خواهد شد، این نظر تقویت میشود که مختار بدون هماهنگی عبدالله بن زبیر به کوفه رفته است.) دعوت مختار گسترش پیدا کرد تا اینکه سرانجام بیعت گستردهای با او در
کوفه، صورت گرفت و مختار
حکومت کوفه را به دست گرفت.
(بنابر نقل
ابن قتیبه، پس از آنکه عبدالله بن زبیر حکومت کوفه را به مختار واگذار نمود، با گذشت مدت زمانی، وی را از حکومت کوفه عزل کرد. مختار نیز متقابلا عبدالله را از حکومت خلع کرد و مردم را به سوی آل پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دعوت نمود. قصد مختار آن بود که برای محمد حنفیه بیعت بگیرد. با وقوع این رویداد، عبدالله بن زبیر طی نامهای به برادرش مصعب که حکومت بصره را در دست داشت، از او خواست تا مختار را از بین ببرد. مصعب نیز به سوی مختار رفت و با وقوع جنگ بین دو طرف، سپاه مختار شکست خورد و مختار کشته شد.
)
با آگاهی مختار از حرکت سپاه شام به فرماندهی
عبدالملک بن مروان به سوی
عراق، وی از ترس حملۀ سپاه شام از
غرب و سپاه
مصعب بن زبیر از
بصره، تصمیم گرفت برای رهایی از خطر احتمالی، با عبدالله بن زبیر دست به یک تفاهم بزند. مختار به عبدالله نوشت؛ از اینکه عبدالملک سپاهی را به سوی ابن زبیر فرستاده است، آگاه شده و اگر عبدالله مایل است برای
کمک به او اقدام نماید.
اما عبدالله از قصد مختار آگاه شد و به او نوشت: «اگر قصد اطاعت از مرا داری، بی میل نیستم که سپاهی را به سرزمین من اعزام کنی و از کسانی که نزد تو هستند برایم بیعت بگیری. اگر خبر بیعت تو به من رسید سخنت را باور میکنم و از ارسال سپاه به منطقۀ تو جلوگیری خواهم نمود. در اعزام سپاهت تعجیل کن. سپاه را به سوی سپاه مروان که در وادی القری هستند بفرست تا با آنان نبرد کنند.»
مختار که با نامه نگاری به مقصود خود نرسیده بود، سپاهی سه هزار نفره را به فرماندهی شرحبیل بن ورس به مدینه اعزام کرد. هدف مختار این بود که با تصرف مدینه، سپاهی را از این شهر به سوی مکه بفرستد تا عبدالله بن زبیر را محاصره کند و با او جنگ نماید. از سوی دیگر عبدالله بن زبیر نیز سپاهی متشکل از دو هزار نفر را به فرماندهی عباس بن سعد به مدینه گسیل داشت. سرانجام دو سپاه با یکدیگر روبرو شده و درگیر شدند که نتیجۀ این رویارویی، شکست سنگین سپاه مختار به فرماندهی شرحبیل بن ورس بود.
با بیعت مردم مکه و نواحی این شهر مهم با عبدالله بن زبیر، اینک تنها محمد بن حنفیه و عبدالله بن عباس و برخی از نزدیکان آنان باقی مانده بودند که دست بیعت به سوی ابن زبیر دراز نکرده بودند. به همین روی عبدالله بن زبیر، محمد بن حنفیه و نزدیکان او را به همراه هفده نفر از بزرگان کوفه که حاضر به بیعت با وی نبوده و به مکه آمده بودند، در مکه زندانی نمود و آنان را به سوزانده شدن
تهدید کرد. ابن زبیر برای این افراد مدتی معین کرد و
سوگند یاد نمود که در، صورت عدم
بیعت تهدید خود را عملی مینماید.
با وجود این شرایط، محمد بن حنفیه به پیشنهاد اطرافیانش، نامهای به مختار نوشت و از او برای نجات خود و یارانش
کمک خواست. مختار نیز سپاهی را به فرماندهی ابوعبدالله جدلی روانۀ مکه نمود و همزمان گروههایی نیز از مناطق اطراف برای یاری محمد روانه مکه شدند. سپاه مختار با فریادهای «یا لثارات الحسین» وارد مکه شدند و محاصرۀ محمد بن حنفیه و یارانش را شکستند. آنها از محمد بن حنفیه اجازۀ
جهاد میخواستند، اما محمد به علت رعایت
حرمت خانه خدا اجازۀ جنگ نمیداد. پس از درگیری لفظی سران سپاه مختار با عبدالله بن زبیر و تهدید ابن زبیر توسط سپاهیان مختار و همچنین ورود گروههای دیگر به مکه، ابن زبیر احساس
ترس نمود و به مساله پایان داد و محاصره شکسته شد.
در سال ۶۴ ه. ق عبدالله بن زبیر خانۀ کعبه را که بر اثر برخورد سنگ منجنیقهای شامیان دیوارش کج شده بود، به طور کامل خراب کرد، به طوری که دیوار کعبه به کف زمین رسید و دوباره آن را بازسازی کرد.
با کشته شدن مصعب بن زبیر توسط
عبدالملک بن مروان،( مصعب برادر عبدالله بن زبیر بود و از جانب وی فرمانداری
بصره را در دست داشت و در سال ۷۲ه. ق، در جریان جنگ با عبدالملک در بصره کشته شد. .)
عبدالملک سپاهی متشکل از دو هزار نفر را به منظور مقابله با ابن زبیر و سرکوب شورش او، به فرماندهی
حجاج بن یوسف در سال ۷۲ ه. ق به سوی مکه روانه کرد. سپاه حجاج در
طائف مستقر شد و پس از درگیری اولیه با سپاه ابن زبیر در منطقۀ
عرفه، سپاه ابن زبیر شکست خورد. با این شکست، باقیماندۀ سپاه عبدالله بن زبیر به مکه بازگشتند و حجاج توانست به مکه برود و عبدالله بن زبیر را به محاصرۀ خود درآورد. حجاج موفقیت خود را به اطلاع عبدالملک رساند و عبدالملک به منظور
کمک بیشتر به حجاج، سپاهی دیگر متشکل از پنج هزار نفر را به سرپرستی طارق بن عمرو به مکه اعزام کرد. سپاه شام وارد مکه شد و در حالی که ابن زبیر در
مسجدالحرام محصور بود، حجاج بن یوسف
حج خود را به جا آورد و پس از آن در منطقۀ
بئر میمون («بئر میمون» نام چاهی است در شهر مکه.)
مستقر شد. این محاصره به مدت شش ماه ادامه داشت تا اینکه عبدالله بن زبیر سرانجام در روز سه شنبه ۱۷
جمادی الاولی سال ۷۳ ه. ق توسط سپاه حجاج کشته شد.
جنگ میان ابن زبیر و سپاه شام شش ماه و هفده روز ادامه داشت و سپاه حجاج به مدت هشت ماه و ۱۷ روز
مکه را محاصره نمود.
(
بلاذری مدت محاصره را شش ماه و ۱۷ روز ذکر کرده است.)
نکتۀ مورد توجه در این
جنگ آن بود که با نزدیک شدن زمان
مرگ عبدالله بن زبیر، اکثر مردم مکه و یاران ابن زبیر، او را ترک کردند و به حجاج پناهنده شدند. جالبتر از همه آن بود که دو فرزند ابن زبیر به نامهای حبیب و حمزه نیز پدرشان را ترک کردند و از حجاج برای خود امان گرفتند.
هنگام محاصره نیز، افرادی به عبدالله پیشنهاد دریافت امان دادند؛ اما عبدالله نپذیرفت و معتقد بود نیازی به امان ندارد و مرگ با
عزت را بهتر از زندگی با
ذلت میداند.
در این جنگ، سپاه حجاج با منجنیق مکه را هدف قرار داد و در اثر اصابت سنگ، کعبه آسیب جدی دید.
عبدالله پیش از کشته شدن نزد مادرش رفت و مادرش از او خواست که اگر بر حق است، به مبارزه ادامه دهد، در غیر این، صورت جنگ را رها کند، تا در این، صورت نه خودش کشته شود و نه یارانش را به کشتن دهد.
بار دیگر نیز مادرش از او خواست تا با
کرامت زندگی کند و کریمانه بمیرد.
عبدالله سرانجام در جنگ با حجاج، در ماه
جمادی الاخره سال ۷۳ به
قتل رسید. او در هنگام
مرگ ۷۲ سال داشت.
بلاذری سن عبدالله را به هنگام مرگ ۷۳ سال ذکر کرده است، .
عبدالله در درون مسجدالحرام به دست نیروهای حجاج و بر اثر اصابت سنگ از منجنیق به قتل رسید و به مدت سه روز او را بر بالای دار نگاه داشتند.
برخی منابع مرگ او را بر اثر ضربات شمشیر دانستهاند.
پس از آنکه عبدالله کشته شد، سر او را نزد حجاج آوردند و او
سجدۀ شکر به جای آورد و سر را به همراه دو نفر، نزد عبدالملک فرستاد و عبدالملک به آورندگان سر، هر کدام پانصد
دینار هدیه کرد.
پس از آنکه عبدالله را از دار پایین آوردند، برادرش عروه بن زبیر بر او
نماز خواند و او را در منطقه
حجون («حجون» نام کوهی در قسمت بالای شهر مکه است که قبرستانی در آن قرار دارد.)
دفن کرد.
عبدالله بن زبیر پیش از مرگ برای آنکه جسدش بوی بد نگیرد،
مشک و ماده خوشبو استعمال کرده بود. هنگامی که او را به دار کشیدند و بوی مشکی که استعمال کرده بود، آشکار شد، حجاج در کنار او یک
سگ مرده آویزان نمود تا بوی بد سگ، بر بوی مشک بدن عبدالله غلبه پیدا کند!
۱) دینوری، ابوحنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، چاپ چهارم، ۱۳۷۱، ص۳۸۰ به بعد.
۲) دینوری، ابن قتیبه؛ الامامة والسیاسة، ترجمه ناصر طباطبایی، تهران؛ ققنوس، ۱۳۸۰، ص۸۴ به بعد.
۳) طبری، محمدبن جریر؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم، پاینده، تهران؛ اساطیر، چ پنجم، ۱۳۷۵، ج۷، ص۲۹۴ به بعد.
۴) یعقوبی، احمد؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران؛ انتشارات علی و فرهنگی، چاپ ششم، ۱۳۷۱، ج۲، ص۱۹۷ به بعد.
۵) ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد؛ الغارات، ترجمه عزیز الله عطاردی، ۱۳۷۲، ص۴۶۵.
۶) وزارت آموزش و پرورش؛ تاریخ امام حسین، تهران؛ دفتر انتشارات کمک آموزشی، ۱۳۷۸، ج۲، ص۶۲ به بعد.
۷) ابن ابیالحدید، عزالدین؛ شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار احیاء الکتب العربیة، چاپ دوم، ۱۳۸۷ ه. ، ج۲۰، ص۱۰۲.